قوله تعالى: أ فلا یتدبرون الْقرْآن الآیة التدبر فى اللغة النظر فى ادبار الامور. تدبر آنست که در آخر کارها نظر کنى، تا اول و آخر آن بهم سازى و راست کنى. رب العالمین میگوید درین آیت که: چرا نشنوند منافقان این قرآن را؟! و چرا در آن تفکر و تأمل نکنند؟! و در اول و آخر آن ننگرند؟! تا بدانند که آیات آن براستى و درستى و پاکى همه بیکدیگر ماند، و یکدیگر را تصدیق میکند، در آن تناقض و تفاوت نه، و اگر جهانیان همه بهم آیند، و عقلها و علمها همه درهم پیوندند، تا مثل آن بیارند، نتوانند، و عاجز شوند، چنان که رب العزة گفت: قلْ لئن اجْتمعت الْإنْس و الْجن الآیة. مجاهد گفت: معنى آنست که چرا نیندیشند درین قرآن تا بدانند که مخلوق نیست، و بسخن مخلوق مانده نیست؟! مصطفى (ص) گفت: «فضل کلام الله على غیره کفضل الله على خلقه».


و روى انه قال: «ان فضل القرآن على سائر الکلام کفضل الله على خلقه، و ذلک انه منه».


عمران بن حصین گفت: عبد الله مسعود را دیدم در کوفه، گفتم: یا عبد الرحمن! از علم تورات بنزدیک تو چیز هست؟ گفت: نعم، ان اول ما انزل الله على موسى فى التوریة: لا اله الا الله، محمد رسول الله، القرآن کلام الله. وکیع بن الجراح گفت امام اهل سنت: من زعم ان القرآن مخلوق فقد زعم ان القرآن محدث، و من زعم ان القرآن محدث، فقد کفره. اسماعیل بن ابى اویس گفت: القرآن کلام الله، و من الله، و علم الله، لیس بمخلوق، و من قال هو مخلوق فهو کافر، و من قال القرآن کلام الله لا ادرى مخلوق هو أم غیر مخلوق، فهو کافر، و من قال لفظى بالقرآن مخلوق فهو کافر. روایت کنند از احمد بن حنبل که جهمیان همین سه فرقت‏اند: قومى که گفتند: قرآن مخلوقست اینان را جهمى مطلق گویند، و قومى که گفتند: ندانیم که مخلوقست یا نه مخلوقست، اینان را واقفه گویند، و شکاک نیز گویند، و قومى که گفتند: لفظ ما بقرآن مخلوقست، اینان را لفظیه گویند، و هر سه متقارب‏اند، و در کفر و بدعت یکسان. و احمد بن حنبل و یحیى بن منصور گفتند: اللفظیة شر من الجهمیة، لأن قولهم و کفرهم اغمض. فرقتى دیگراند ازین جهمیان که میگویند: کلام از متکلم جدا نیست، و در زمین از آن چیز نیست. و قرآن و سنت.


ایشان را دروغ زن میکنند. رب العالمین گفت: و نزلْناه تنْزیلا. جاى دیگر گفت: إنه لقرْآن کریم فی کتاب مکْنون لا یمسه إلا الْمطهرون، و جاى دیگر گفت: و لئنْ شئْنا لنذْهبن بالذی أوْحیْنا إلیْک، و مصطفى (ص) گفت: «لیسرین لیلة على القرآن فلا یبقى فى المصاحف و الصدور منه شى‏ء»، و قال (ص): «لا یقرأ الحائض و لا الجنب شیئا من القرآن».


درین آیت و اخبار دلالت روشن است که قرآن بحقیقت در زمین موجود است. و در جمله سخن اهل سنت و معتقد ایشان در قرآن آنست که قرآن از حق بیامد، چنان که مصطفى (ص) گفت: «منه بدأ و الیه یعود، منه خرج و الیه یعود».


کلام اوست جل جلاله، و علم اوست، و صفت اوست، بحقیقت در زمین موجود است، متصل باو، قائم باو، نه جدا ازو، هر جا که یابند، بر زبان خوانند، و در گوش شنونده، و در دل دانند، و در لوح نبشته، قائم است بحرف و صوت، یک حرف از آن مخلوق نه، جبرئیل از خدا گرفت و مصطفى (ص) از جبرئیل. گرفت، و امت از مصطفى (ص) گرفتند، و قرآن خود یکى است، و آن عین کلام حق است، نه عبارت از آنست، چنان که مبتدعان گویند و نه لفظ خواننده بآن مخلوقست، چنان که جهمیان گویند. و نه خود قرآن، که همه کتابهاى خدا که به پیغامبران فرو فرستاد، تورات در دل جهودان نه مخلوق، و انجیل در دل ترسایان نه مخلوق، و زبور در دل صابئان نه مخلوق، همچنین نامهاى خدا هیچ از آن نه مخلوق. اینست عقیده مسلمانان، و طریقت مومنان، و سخن اهل سنت و جماعت. هر که برین نیست او را در دین هیچ بوى نیست، و بر راه راست نیست، و این هدایت جز از حق نیست، و بدست بنده هیچ چیز نیست.


منْ یهْد الله فهو الْمهْتد و منْ یضْللْ فلنْ تجد له ولیا مرْشدا، و لوْ کان منْ عنْد غیْر الله لوجدوا فیه اخْتلافا کثیرا این اختلاف مردمان است در قرآن، که هیچ وجه نیست از وجوه علم در قرآن مگر که خلق در آن مختلف اند، بلکه این اختلاف که در قرآن نیست اختلاف قرآن در خویشتن است، و این اختلاف تعارض است و تناقض. چنان که سخنى باشد ناهامتا و ناهموار، و یکدیگر را مضاد. چنان که گفت: إنکمْ لفی قوْل مخْتلف اى قول غیر مستقیم. اختلاف در قول آنست که سخنى در جایى خاص بود، و در جاى دیگر همان سخن عام بود. چیزى جایى منفى بود، و جاى دیگر مثبت، و در قرآن این چنین اختلاف نیست. قرآن همه راست است و پاک است و خوش است و نیکو، در نظم متسق، و در رسم متناسب، و در معنى مطرد. مصطفى (ص) گفت: «القرآن افضل من دون الله، فمن وقر القرآن فقد وقر الله، و من لم یوقر القرآن فقد استخف بحق الله. حرمة القرآن عند الله‏کحرمة الوالد على ولده. حملة القرآن هم المحفوفون برحمة الله، الملبسون نور الله، المعلمون کلام الله، فمن والاهم فقد والى الله، و من عاداهم فقد عادى الله. یقول الله تعالى: یا حملة القرآن! استجیبوا لله بتوقیر کتابه، یزدکم حبا و یحببکم الى عباده.


یدفع عن مستمع القرآن بلوى الدنیا، و یدفع عن تالى القرآن شر الآخرة، و لتالى آیة من کتاب الله افضل مما تحت العرش الى اسفل النجوم، و ان فى کتاب الله لسورة یدعى صاحبها الشریف عند الله، تشفع لصاحبها یوم القیامة باکثر من ربیعة و مضر»، قال رسول الله (ص): هى سورة یس.


و إذا جاءهمْ أمْر من الْأمْن أو الْخوْف اى: حدیث فیه أمن او هزیمة، أذاعوا به افشوه. ذاع: فشا، و اذاع: افشى. این آیت در شأن منافقى آمد که رسول خدا (ص) در نهانى سخنى گفته بود در سگالش بیرون شدن غزا را بروزى از روزها، و مى‏خواست که ناگاه بسر دشمن رسد. آن منافق که آن سگالش شنفته بود، آشکارا کرد، و باز گفت. أذاعوا به سخن اینجا سپرى شد.


و لوْ ردوه متدبران‏اند در قرآن. میگوید: اگر چیزى برایشان پوشیده شود، چنان که بنزدیک ایشان باختلاف ماند، آن را بکتاب خدا برندید، و با رسول وى و با اولى الأمر. گفته‏اند: اولى الأمر ابو بکر است و عمر و عثمان و على، و گفته‏اند: امیران‏اند که بر لشکرها گماشته بودند، و گفته‏اند: فقهاء دین‏اند و علماء اسلام، که راسخان‏اند در علم، خطا و صواب شناسند، و مواضع شکر و صبر دانند، و بمکاید حرب راه برند.


لعلمه الذین یسْتنْبطونه منْهمْ استنباط استخراج است، میگوید که: مستنبطان علم از میان ایشان بدانندید. آن گه گفت در آخر آیت: «إلا قلیلا»


یعنى: لعلمه الذین یستنبطونه منهم الا قلیلا. یعنى مستنبطان تأویل بجاى آورندید آن را که بر ایشان پیچیده و پوشیده مانده، مگر اندکى. تأویل آن جز الله کس نداند، از مبهمات قرآن چون حروف هجا در اوائل سور. معنى دیگر، گفته‏اند: «لعلمه الذین یسْتنْبطونه منْهمْ» آن منافقان که تتبع اسرار از رسول (ص) کردند، و سر وى آشکارا کردند، اگر خود را از آن حدیث باز داشتندید، تا آن گه که از رسول خدا گرفتندید، یا از اولى الامر، بدانستندید از رسول خدا و از اولى الامر که آشکارا میباید کرد، یا نمى‏باید کرد، و آنچه حق بود ایشان را معلوم گشتید.


و لوْ لا فضْل الله علیْکمْ و رحْمته فضل خدا اینجا اسلام است، و رحمت قرآن است، اگر نه اسلام و قرآن بودى شما بر پى دیو ایستادید. إلا قلیلا مگر اندکى که اسلام و قرآن در نیافتند، و بى‏کتاب و بى‏رسول خود راه یافتند، و عبادت بتان بگذاشتند چون زید بن عمرو بن نفیل و ورقة بن نوفل، و طلاب دین که پیش از مبعث رسول (ص) بودند. و روا باشد که إلا قلیلا استثناء از لاتبعْتم الشیْطان نهند. میگوید: بر پى دیو رفتید، مگر اندکى که بر پى دیو نرفتند، و ایشان صحابه رسول خدااند در میان خلق. قولى دیگر آنست که الا قلیلا متصل است بآنچه گفت: لعلمه الذین یسْتنْبطونه منْهمْ، و بیان این وجه از پیش رفت.


قوله: فقاتلْ فی سبیل الله این «فا» در اول آیت جواب آنست که گفت: و منْ یقاتلْ فی سبیل الله فیقْتلْ أوْ یغْلبْ فسوْف نوْتیه أجْرا عظیما... فقاتلْ فی سبیل الله.


و گفته‏اند متصل است بآن آیت دیگر: و ما لکمْ لا تقاتلون فی سبیل الله. کلبى گفت: سبب نزول این آیت آن بود که بعد از وقعت احد رسول خدا (ص) با ابو سفیان‏وعده کرد که بموسم بدر صغرى با هم آیند، و قتال کنند. چون وقت آن میعاد بود رسول (ص) ایشان را گفت تا بجهاد شویم، و بسر وعده که داده‏ایم باز رویم. بعضى را از ایشان کراهیت آمد، و دشخوار گشت برایشان. رب العالمین در آن حال این آیت فرستاد: فقاتلْ فی سبیل الله اى محمد! تو بیرون شو و جهاد کن. لا تکلف إلا نفْسک که این جز بر نفس تو ننهاده‏اند. این نه بر آن معنى است که دیگران بقتال مأمور نه‏اند، یعنى که ترا الزام نمى‏کنند فعل دیگران، و ترا بآن مواخذت نیست. فعل تو است که تو را الزام میکنند، و ترا بآن مواخذت است. و قیل: لا تکلف إلا نفْسک اى الا فعل نفسک، على معنى انه لا ضرر علیک فى فعل غیرک.


فلا تهتم بتخلف من تخلف عن الجهاد. رب العزة وى را بجهاد فرمود، گرچه تنها بود، بى‏حشم و بى‏سپاه، از بهر آنکه وى را ضمان کرده بود بنصرت. ابو بکر هم از اینجا گفت در قتال اهل ردت: لو خالفتنى یمینى لجاهدتها بشمالى.


و حرض الْموْمنین میگوید: مومنانرا بر جهاددار، و از ثواب جهاد ایشان را سخن گوى، و بزرگى وبال از پیش دشمن گریختن ایشان را باز نماى.


مصطفى (ص) بر وفق این فرمان برفت، و مومنانرا از ثواب جهاد خبر داد، و گفت: جاهدوا فى الله القریب و البعید، فى الحضر و السفر، فان الجهاد باب من ابواب الجنة، و انه ینجى صاحبه من الهم و الغم»، و قال (ص): «رباط یوم فى سبیل الله خیر من قیام شهر و صیامه، و من مات مرابطا فى سبیل الله کان له اجر مجاهد الى یوم القیامة»


و قال (ص): «من غزا غزوة فى سبیل الله ثم استشهد فیها حرم الله جسده على النار، و ادخله الجنة بلا حساب و لا عذاب، و یشفع فى اربعین انسانا، کلهم ممن وجب له النار». ثم قال: «و الذى نفسى بیده، الغزوة فى سبیل الله افضل عند الله من الدنیا و ما فیها، ان الله اشترى من المومنین الآیة».


«عسى الله» عسى اینجا نه تشکک است از الله، یا در علم وى تردد، و نه بمعنى رجاء در نعمت وى، اما خواست که امید آدمى بنبرد از نصرت و ظفر بر دشمن، امید در وى افکند تا بر امید کار کند، که آدمى بر نومیدى کار نکند، هم چنان که موسى و هارون را گفت: فقولا له قوْلا لینا لعله یتذکر أوْ یخْشى‏، موسى و هارون را گفت: که با فرعون سخن نرم گوئید، تا مگر پند پذیرد، و حق دریابد. این «لعل» نه تشکک است از الله، و نه تردد است در علم وى، که امید است که در موسى و هارون افکند، تا رنج توانند کشید بر آن امید.


أنْ یکف بأْس الذین کفروا دو موقع است این را: یکى آنکه آن غزا که این تحریض آن را آمده، بأس آن دشمنان در آن غزا از مسلمانان بازداشت، و دیگر آنست که عیسى (ع) بزمین آید، و دجال و سپاه وى را بکشد، و حرب اوزار خویش بنهد، آن وقت است که بأس کفار از سر مومنان بازداشته آید. و نیز گفته‏اند: مراد باین جهودانند و ترسایان، که رب العزة بأس ایشان از مومنان باز داشت، تا بترک محاربت بگفتند، و بخوارى و فروتنى جزیت در پذیرفتند.


و الله أشد بأْسا و أشد تنْکیلا تنکیل نامى است بازداشتن را، یعنى که من بازدارنده‏ترم دشمن را از مومنان، از آنچه آدمیان دشمنان را از خود، از «نکل» گرفته‏اند، و نکل بند است بر پاى، و هم از آنست: إن لدیْنا أنْکالا و جحیما.


میگوید: نزدیک ما پایهاى دوزخیان را بندها است، و نکال هم از آن گرفته‏اند: فجعلْناها نکالا. و نکول هم ازین گرفته‏اند، که کسى باز نشیند از پیش قاضى از سوگند خوردن، یا از گواهى دادن، هم چنان که پاى بسته باز نشیند از رفتن، و باز ماند.


منْ یشْفعْ شفاعة حسنة یکنْ له نصیب منْها میگوید: هر که شفاعت نیکو کند، وى را از مزد آن بهره ایست، آن عفو کننده را مزد است، و این شفاعت کننده را بهره‏ایست. و شفاعت نیکو آنست که رسول (ص) گفت: «من یشفع الى ذى سلطان فى فکاک رقبة، او تیسیر عسیر ثبت الله قدمه على الصراط یوم تدحض علیه الأقدام».


میگوید: هر کس که شفاعت کند ضعیفى را بخداوند ملکى، الله تعالى قدم او بر صراط نگه دارد، آن روز که قدمها از صراط در گردد، و بلرزد. و خبر دیگرى است از مصطفى (ص) که گفت: «اشفعوا توجروا، و یقضى الله على لسان نبیه ما شاء».


بمن یکدیگر را شفیع باشید، تا مزد یابید، و الله خود بر زبان رسول خویش از اجابت و اباء آن راند که خود خواهد.


و منْ یشْفعْ شفاعة سیئة یکنْ له کفْل منْها و هر که شفاعت بد کند وى راست از وبال آن بهره‏اى شفاعت بد. آنست که رسول خدا گفت: من حالت شفاعته دون حد من حدود الله فقد ضاد الله فى ملکه»،معنى آنست که هر که شفاعت وى حدى از جانى باز دارد که نزدیک سلطان جنایت او درست شده بود، و حد بروى واجب شده، این شفیع با خداى عز و جل در پادشاهى او برابرى جست. و گفته‏اند: شفاعت نیکو آنست که از بهر مردم سخن نیکو گوید، و در اصلاح ذات البین بکوشد، و شفاعت بد آنست که در مردمان سخن بد گوید، و میان ایشان سخن چینى کند، تا ایشان را درهم افکند. و گفته‏اند: شفاعت نیکو و شفاعت بد درین آیت آنست که مصطفى (ص) گفت: «من سن سنة حسنة فله اجرها و أجر من عمل بها، من غیر ان ینتقص من اجورهم شى‏ء، و من سن سنة سیئة فله وزرها و وزر من عمل بها من غیر ان ینتقص من اوزارهم شى‏ء».


و کان الله على‏ کل شیْ‏ء مقیتا اى: مقتدرا، مجازیا بالحسنة و السیئة.


یقال: اقات على الشى‏ء اذا اقتدر علیه، و قیل: المقیت هو الشاهد للشى‏ء و الحافظ له، من قت فلانا اقوته: اى اعطیته قوة و حفظته به. وفى الخبر: «کفى بالمرء اثما ان یضیع من یقوت»، و یروى: من یقیت. فالقوت ما به استقلال النفس، و یکون قواما لها، و سبب بقائها.